صاعقه قسمت 3

17:43 1402/2/6 | Fateme Hashemi

سسسلام سال نو مبارک مبارک 🥳🥳🥳🥳🥳بزن بریم قسمت بعدی

 

براتون سال خوبی رو ارزو میکنم دوستان

کتی

__________________________________________

دوروبرم همه درخت بود از روی زمین بلند شدم دوروبرم نکاه کردم یک کیسه خیلی کوچیک و مشکی رو دیدم برش داشتم داخل یک گردبند بو این گردبند الیا ست گردبند رو توی دستم گرفتن و شروع کردم به گریه کردن دیگه کنترلی روی اشکام نداشتم کمی بعد دیگه اروم شدم و اشکام پاک کردم و شروع به قدم زدن کردم ظهر بود یک معبد دیدم و به طرف معبد رفتم اهی کشدم از پله های سنگی بالا رفتم یک الماس بزرگ و سبز رنگ رو دیدم شفیته اون شده بودم و به اون دست یک هو نور و دودی سبز رنگ همجه رو فرا گرفت کمی عقب رفتم دستم رو جلوی چشمام گرفتم کمی بعد چشمام رو باز کردم یک خارپوشت جلوم بود او دوختر بود رنگی زرد

دوختر وقتی به الماس دست زدی متوجه شدم که گذشته تلخی داشتی و خواهرت رو از دست دادی کی اون رو کشت

من تو کی هستی

من ملکه الناز هستم

من من هم کتی هستم خوب خواهرم رو یک خارپوشت ابی که چشمش سیاه و مردومک قرمز داشت

ملکه وای اون سونیک ای اکس بود

من تو مردی یا زندای

ملکه من مردم ولی روح من داخل این زمرد هست و نابود گر بزرگ ترین دشمن من هست داخل یک جنگ هر دومون مردیم ولی من روح اون رو زندانی کردم اگر روحش ازادشه میتونه دوباره برگرده و این خیلی بده تو با پسرش درگیر شدی یک افسانه هست که میگه اگر کسی ملکه کل مبویس رو فقت بایک اشاره احضار کنه اون جنگ جوی و ملکه بعدی هستش که باید به او قدرت برق رو داد قوی ترین قدرت ماه بنفش هست

من ماه بنفش دیگه چیه

ملکه وقتی قدرت های برق فناوری اب آتیش کنار هم باشن و گردبند ها فعال به شه ماه به رنگ بنفش در میاد و اژده مای بنفش نمایان میشه

من چقدر جالب

ملکه من به تو قدرت برق رو میدم

دور من نور های به رنگ صورتی جمع شد من بالای الماس بزرگ رفتم احساس قدرت زیادی می کردم یک نور صورتی تا اسمون رفت الماس بزگ برای چند لحظه صورتی شد بعد دوباره سبز شد

ملکه حالا قدرت برق مال تو هواست باشه براچی ازش استفاده می کنی

من باشه

ملکه یک دروازه باز کرد من رفتم داخل دروازه وقتی چشمام رو باز کردم ایستاده بودم روبه روم هم یک در بو روی تابلو نوشته بود به شهر قهرمانان خوش امادید با هیجان وارد شهر شدم و به اطرافم نگاه می کردم یاد اخرین سمرم با الیا افتادم گردبند الیارو از جیبم در اوردم و به گردم انداختم و به راهم ادامه دادم خیلی گرسنه بودم رفتم یک رستوران و یک ساندویج سفارش دادم بعد خوردن ساندویچ به راهم ادامه دادم سر راه یک املاک بود رفتم و برای خرید خونه صحبت کردم طرف شب بود خونه رو خریدم و داخل خونه رفتم که مبله بود یعنی خودش وسایل داشت و رو ی تخت دراز کشیدم صبح بو حدود ساعت هفت بود از خواب بیدار شدم بعد از کارام رفتم بیرون که قدم بزنم و با خودم فکر می کردم که الان باید چیکار کنم ناگهان وسط شهر انفجاری روخ داد من هم به طرف شهر با سرعت زیاد دویدم تاحالا با اون سرعت ندویده بودم به وسط رسیدم یک دوختر هم اون جا بود...

ادامه دارد💜💜💎

عکس گردبند