صاعقه پیش نمایش

23:21 1402/7/20 | Fateme Hashemi

هلو های چه خبر؟ 

دارکنس هستم ✨

اومدیم با یک پیش نمایش داستان صاعقه 

من این جا دیر به دیر میزارم برای زودتر دین داستان هم راه اهنگ و داستان های دیگم 

✨🤍http://bfgfgbgfhbdtdtggtdgdtdtg.blogix.ir/?✨🖤

بزن و برو حال کن بدونه حرف برین ادامه 

در ضمن چیبس پاکورون فراموش نشود 

🤍✨🖤

از زبان نویسنده

در فضایی که سیاهی، هیچی اون جارا تسخیر کرده چشمانش را باز میکند تصویرش بر روی زمین سیاه رنگ باستاب بی عیبو نقس صورت گرفته است با گیچی به اطراف خود می نگرد و با صدای پر از تعجب و رگه کوچکی از ترس

؟؟؟: کسی این جا هست؟

و با هزارن فکر خیال هاییکه ذهنش را تصخیر کرده شروع به قدم زدن میکند هر چه جلوتر میرود سیاهی و ترس ان فضا او را دربر میگرید و با صدایی که تعجب جایش را به ترس داده است میگوید

؟؟؟: کسی این جا هست؟

صدای نیامد نااومیدانه شروع به قدم زدن میکند که ناگه

؟؟؟: از تاریکی میترسی؟

بی درنگ به پشته سرش نگاه میکند و ترس کل بدنش را تصاحب میکند و با صدای که درس در ان جیق میزند میگوید

؟؟؟: کی هستی... خودت... رو... نشون.... بده...!

ناگه نور هایی از جنس امید جلویچشمان او ظهور میکند و قسمتی از ان تاریکی را روشن میکند دل دیگر خالی از ترش شده و بی درنگ قدمی به سمت ان نور برمیدارد از داخل پرتو های نورد زنی بیرون می اید و دستش را برای او دراز میکند و چشمان سبز کیریستالی اش هم ماند نور راهنما در ان تاریکی میدرخشد و لبخندی گرم بروی لب هاش می نشیند و منظزره دست او میشود دستش را با تردید شک زیاد بلند میکند و به سمت دست او می برد و مکس میکند دستش تکانی کم مید دهد به معنای «عتماد کن» مچش را به بالا میکشان و درخواست اورا رد میکند که ساق دستش را میگردن و نور تمام بدنش را که کمی تیره شده بود پر میکند و هم مانند ستار در شب میدرخشد و او با صدایی که مهر در رونشجا خوش کرده است میگوید

؟؟؟: تو انتخاب شدی برای محافظت

کمی مکس میکند و با کمی جدیت به چشمان شرابی سرخش نگاه میکند

و حرفش را ادامه میدهد

؟؟؟: اوپ برگشته بعد از 1500سال و حالا نوبت توعه که محافظ باشی

به چشمانش زل میزند و تا تعجب میگوید

؟؟؟: محافظت از چی، چی برگشته؟ تو کی هستی؟

تا خواست ادامه حرفش را بیان کند سفیدی زیادی به جود امد و او با سرعت کلمات را بیان کرد

؟؟؟: وقت نیست گوش کن تو جانه شینی من هستی...«چرا یاد فیلم شزم امتادم؟»

حرفش را نور قط کردن و نور کل اونجا را فرا گرفت...

با عرق از خواب پرید....

ادامه دارد....