افسانه سرعت قسمت دوم

18:25 1402/2/19 | Fateme Hashemi

 

از زبان امی

شدو سری تکون داد رفت من هم حاضر شدم و به هش زنگ زدم
بوق بوق بوق بوق بوق 
*الو 
سلام (با لحنی کمی عصبی و خوشحال) 
*سلام امی من داخل کافه همیشه گی منتظرم 
باشه توی راهم 
* باشه (به نظر شما دوست پسر امی کیه؟ 🤔) 
بوق بوق بوق 
از سره خوشحالی و عصبانیت زیاد لبخندی زدم ولی بنظرم خیلی ترسناک بود راه افتادم توی راه به این فکر می کردم بهش چی بگم بلاخره رسیدم 
روی تابلو (به کافه کیرستال خوش امدید) 
وارد شدم دیدم روی میزه همیشه گی نشسته و دستس زیر چونش  رفتم سمتش 
سلام 
* س... لام 
حالت خوبه 
* اره خوب چیکار داری  
روی صندلی نشستم و بعد گفتم 
به بین اسکروج خوب این چند وقت دیگه رابطه ما مثل قبل نیست... 
چی منظورت چیه ها 
(باصدای کمی بلند) من نمی خوام این رابطه ادامه دار باشه من دیگه تورو دوست ندارم خیلی منو  رنج دادی و سر تو مجبور شدم مقاومت رو بپیچونم و سه بار تا دمه مرگ رفتم رابطه تو با من  اصلا برای من سودی نداره 
بعد که حرفم زدم دیدم شکه کمی عصبی داره نگام می کنه

*اگر این رو می خوای باشه ولی بدون من دوست داشتم
بعد هم با سرعت رفت باورم نمیشه من...من این حرف هارو زدم اونم قبول کرد توی شوک بودم اون من نبودم من اسکروج رو دوست دارم چرا باید بهش همچین حرفی بزنم 
دویدم بیرون و دنبالش گشتم شاید هنوز امیدی هست که از دلش در بیارم شاید...هم نه که 
زینگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگ
گوشیمو برداشتم رژ بود 
من الو 
سلام خوبی کی میای پایگاه 
راست میگی ا... لان میام 
حالت خوبه؟ 
اره... اره 
باشه منظریم 
باشه 
بوق بوق بوق
توی دلم اشوب سوار ماشین شدم و راه افتادم چرا باید همچین چیزی رو به اسکروج بگم چرااا  من که عاشقش بودم یک حسی بهم میگه نرم دنبال ولی  هنوز درک نکردم که چرا این حرف هارو زدم...  رسیدم وقتی وارد شدم همه دره یک میزه بزرگ نشسته بودن من هم کنار رژ نشستم  لویس بلند شد و رفت سمت مانیتور بعد هم 
*خوب همین طور که خانوم امی رز و خانوم رژ بهتون خبر دادن یک نفر جدید داریم... بفرمایید تو 
بعد هم یک جوجه تیغی وارد شد  رنگ بدنش ابی بود با چشمای سبز زمردی که من رو یا اسکروج انداخت اونا خیلی شبیه هم هستن نکنه اسروج برادر داشته و برادرش برای جاسوسی اورده این جا و یا...
امیییییییی
من بله  رژ 
اصلان هواست هست صد بار صدات زدم
من اره 
سلام من سونیک خارپشت هستم 
همه بلند شدیم و شروع کردیم به دست دادن و اشنا شدن  وقتی به من رسید که باهاش دست بدم یک لبخند زد و خیلی هم شبیه لبخند اسکروج بود بعد دست دادیم 
*سلام من امی رز هستم 
*بله تعریف شما رو خیلی شنیدم 
توی شک بود و بعدشم 
*از...  کی 
*از مدیر مقاومت 
*چه جالب 
بعد هم رفت و کنار شدو سیلور نشست 
بعد هم لویس شروع کرد به حرف زدن
*خوب حالا که باهم اشنا شدید باید بگم که اقای سونیک خارپست تازه وارد مقاومت شدن و باید یک نفر همه چیز رو یادش بده که من کسی رو انتخاب می کنم که باهوش و فردی بزرگ باشه که امی رز هست 
زرشک چرا من اون خیلی شبیه اسکروج هست و من هم وقتی به یادش میوفتم دلم بهم میرزه ولی چاره چیه 
* قبول می کنم 
* بسیار عالی حالا می تونین برین فقط خانوم زر اقای سونیک بقیه هستن 
بازم زرشک چراااا تنها بابا این لویس با من مشکل دار ( نویسنده واقعن 😕) 
رفتیم بیرون و تصمیم گرفتم پایگاه رو نشونش بدم اونم کنارمه و خیلی هم اروم هستش و خوب فقط از نظر ظاهری شبیه اسکروج هستش و گرنه اخلاقش زمین تا اسمون با اسکروج فرق دادر 
* این جا کارگاه تیلز هستش اون وسایل الکترونیکی برای ماموریت می سازه 
* میدونم من تیلز از بچه گی همو میشناسیم و بهترین دوست های هم هستیم 
* واقعن من نمی دونستم تیلز هیچ وقت در باره تو حرف نزده 
* خودم ازش خواستم 
* خوب بریم جاهای دیگه رو نشونت بدم 
* باشه 
* راستی قدرت تو چیه یا هنری که توس استادی 
* من سرعت صوت دارم 
* من واقعن 
بعد دستم رو گرفت و با سرعت شروع کرد به دویدن و به طرز باور نکردنی خیلی سریع میرفت من که باهام از زمین جدا شده بود و بعد وایساده و ما جای گاراج بودیم که مال زویی هستش 
ادامه دارد...