
افسانه سرعت قسمت اول
15:46 1402/2/19 | Fateme Hashemiخوب برین ادامه

از زبان امی
از خواب بیدار شدم و بعد از کش قوس دادن خودم بلند شدم و روی تخت نشتم و بعد به ساعت نگاه کردم
7:35
وایییییی دیرم شد... ها من که مدرسه امروز ندارم اخشششششش خوب بهتر برم پاییین که ناگهان چشمم به اتاق برادرم افتاد و یک نیش خند زدم و
وقت تلافیه
رفتم سمت اتاقش دیدم خواب پریدم تو و شروع کردم به سرو صدا کردن
یک هو 3متر پردید ها بعد هم به من نگاه کرد من هم داشتم از خنده میمردم بعد
*مردمممممممممممممم از خنده امی خانوم
*من خخخخخخخخخخخ... تلا خخخخخخخ... فی خخخخخخخخح... دی خخخخخخ... شب خخخخخخ... خوب خند بسه
* نزدیک بود قلبم از جاش در بیاد
* حالا خودتو لوس نکن شدو
باشه حالا
فلش بک به دیشب
از زبان شدو
وارد اتاق امی شدم بعد دیدم قرق خواب یک فکری به سرم زد رفتم و کنار تختش نشتم و دم گوشش داد زدم
من بیداررررررررررررررررر شوووووووووووو مدرسهههههههههههههه دیرررررررررررررر شددددددددددددددددددددد
بعد از جا پرید و روی زمین فرود اومد و گوشش هاش رو گرفتتت روبه من
امی کرررررررممممممم داری
بعد هم چکش رو احضار کرد و دوتا ضربه زد که تا دو ساعت سرم گیج میرفت
امی تلافی می کنم
من الان این تلافی نبود؟
امی نهههههه که نههههههههه
پایان فلش بک امی
شدو حالا خوب شد منو بیدار کردی چون قرار با رژ...
زیننننننننننننگگگگگگگگگگگگگگ
تو علارم گذاشتی
اره
خوب بهتر بری
تو چرا یک نفر رو پیدا نمی کنی
به تو ربطی نداره
بعد هم رفتم داخل اوتاقم و بعد چششمم به عکس من و دوست پسر قبلیم افتادم عصبانی شدم بعد رفتم سر کمد لباس ها چون قرار بود برم و باهاش بهم بزنم یک پیراهن پوشیدم که صورتی کم رنگ و زرشکی ترکیب شده بود
دلم میخواست توی بهترین حالت بهم بزنم که داغش به دلش بشینه اون من رو خیلی اذیت می کرد ولی خوب امروز تموم میشه توی همین افکار بودم. که شدو گفت
حالت خوبه سه ساعت به کمد زل زدی ها من رفتم
باشه برو راستی به رژ بگو که باید یک سر به پایگاه بزن حتما بگو امروز
پایگاه چه خبر هست
نمی دونم گفتن یک نفر جدید داریم
باشه
ادامه دارد
ـ