صاعقه قسمت دوم

23:03 1402/1/31 | Fateme Hashemi

قسمت دوم صاعقه بزن بریم 🚶‍♀️🚶‍♀️

 از زبان الیا

____________________________________________________

دیدم کتی داشت به من نگاه می کرد که لباس خوابش تنش بود خندم گرفت

کتی داری به چی میخندی

من به این که لباس خوابت تنت

کتی دستش رو پشته سرش گذاشت

کتی راست میگی

سریع رفت و لباس رو عوض کرد اومدم تو دیدم داره صبحانه اماده میکنه ناگهان یادم اومد که صبحان با من بود

کتی من لباسم رو یادم شد تو صبحانه فکنم هر دوموم آلزایمر داریم

من از دسته تو کتی

صبحانه رو خوردیم و به طرف جنگل زمرد رفتیم داخل جنگل بودیم که نا گهان صدایی اومد صدای عجیبی بود که تاحالا نشنیده بودم

کتی شاید صدای حیون بوده

من حیون اونم توی روز بعدشم صداش مثل حیون نبود

دوباره اون صدا اومد

کتی من دیگه صبر ندارم بیا به سمت صدا بریم

من باشه

به سمت صدا حرکت کردیم هرچی نزدیک تر میشدیم صداهم بیشتر می شد دیگه داشت ازار دهنده می شد

کتی دیگه رسدیم

من بیا برگردیم

کتی نه چیزی نموده

من باشه

به منبع صدا رسیدیم یک دروازه بود

کتی وایی یک دروازه بنظرت به کجا میره

من نمی دونم

کتی

_________________

دسته الیا رو گرفتم و به طرف دروازه رفتیم نزدیک که شدیم دروازه ما رو توی خودش کشید

من الیا دستم رو ول نکن وایییییییییی

الیا باشه واییییی اجب سرعتی کتی ما داریم کجا میریم

من نمیدونم اجب غلطی کردم

الیا واقعن

چشمام رو باز کردم پخش زمین شده بودم نمی دونستم چند دقیقه یا چند ساعت رو زمین بودم بلند شدم و دوروبر رو نگاه کردم الیا کنارم نبود اهی کشیدم و به سمت جلو حرکت کردم و جلوی یک پنجره وایسادم که فضا رو نشون می داد چند دقیقه به فضا خیره شدم بعد با صدای جیغ الیا به خودم اومدم دویدم سمت صدا

من با صدای بلند الیا حالت خوبه الیا جواب بده الیا

الیا کتی کمک کمک

سرعتم رو بیشتر کردم و وقتی به الیا رسدم یک جوجه تیغی رو دیم که چشم های سیاه با مردمک قرمز داشت به من و الیا نگاه میکرد دست الیا رو گرفتم و دویدم اون خارپوشت هم داشت دنبالمون میکرد یک نگاه به پشته سرم کردم دیدم داره پروازه میکنه

به سمت اتاقی رفتم نزدیکه اون اتاق شدم که الیا من روحل داد داخل اتاق و داشت درو می بست

من دیونه شدی بیا تو الان میاد

الیا اینو یادت باشه نزار خون کسی ریخته بشه

در بسته شد و صدای جیغ الیا اومد دیگه کنترلی رو اشک هام داشتم ناگهان از حال رفتم وقتی بیدار شدم داخل یک جنگل بودم...

ادامه دارد🩸🩸🩸🩸